جمعه 1396/06/24

ساخت وبلاگ

سالــــــگردمون

...The Whole of our life had passed on pretending to be insouciance

jt8p_photo_2017-09-14_23-48-12.jpg

بیست و چهارم شهریور یه روز فراموش نشدنی تو زندگی منه

تنها روزی که از نزدیک دیدمت،باهات قدم زدم،باهم ناهار خوردیم،از نزدیک اذیتت کردم،ناراحتت کردم

و...

الان که دارم در مورد سالگرد بهترین روز زندگیم مینویسم تمامی عکس هایی که اونروز باهم گرفتیم رو نگاه میکنم

تک تکشون رو

کار هرشبمه ها،ولی امشب یکمی خاص تر نگاشون میکنم

خنده هات،اخم هات، قلب درست کردنامون،روی ساحل اسم نوشتنامون و...

همه لحظاتو از لحظه ای که از تاکسی جلوی ترمینال پیاده شدی تا لحظه ای که سوار تاکسی کردمت و ازم دور شدی

دورتر و دورترو دورترررر

کاش اونروز نمیزاشتم بری ،کاش ازت جدا نمیشدم

کاش هنوز مال من بودی، کاش دوسم داشتی

کاش اونروز میتونستم چیزی باشم که تو عاشقش بشی

دلم میخواستا ولی از پسش برنیومدم، و الان زندگیم شده مث زندگی یه فرد مُرده

اگه بودی الان باهم جشن گرفته بودیم

ببخش ولی الان میخوام مزاحمت شم تا شاید تو سالگردمون یه جواب کوچک بدی تا شاید صدات،یا حتی پیامی از تو بتونه آرومم کنه

میدونم دوباره بلاک میشم،ازم میرنجی ولی سمایی من باید هرازگاهی اینکارو بکنم تا شاید...

ببخش که انقدر دوستتت دارم

سالگرد اولین و آخرین باری که دیدمت و زندگی کردم تو رویاهام مبارک

e08h_dsc_0135_5.jpg

آدم است دیگر، گاهی دلش برای خاطرات بسیار تلخش هم تنگ میشود چه برسد خاطرات شیرینش

همان خاطراتی که با یادآوریشان قلبش در سینه اش جمع میشود، فشرده میشود، و درد میکند و افسوس میخورد...

خاطراتی که یک لبخند محو از گذشته های دور بر لبانش می آورند و با یک بغض خفه شده در گلویش تمام میشوند...

امان از دل آدمی، امان از صبوری هایش به وقت عاشقی، امان از این پوست کلفتی هایش...

با همه ی تلخی ها و بدبیاری هایش، باز هم دلش برای خاطراتش تنگ میشود...

دلنوشته هایی برای سمایی...
ما را در سایت دلنوشته هایی برای سمایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : only4samayia بازدید : 133 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 16:56