جمعه 1397/10/14

ساخت وبلاگ

الان که دارم مینویسم ساعت نزدیک دو نصف شبه
خوابم نمی برد اومدم تو وبلاگمون تا شاید کمی با سمای خودم، دلم آروم بگیره
قصد پست گذاشتن نداشتم ولی وقتی کامنت هایی که این مدت اومده رو چک میکردم چشمم خورد به یه کامنتی 

اسمش شبیه اسم پروفایل اینیستاگرام توئه، میدونم تو نیستی ولی خب دلم میخواست تو باشی

کلی ازم تعریف کرده ولی هیچ راه ارتباطی باخودش نزاشته واسم تا فوزولی کنم ببینم سمای منه یا نع

عکس کامنتشو میزارم زیر این پست ببینی

سمایی زمستون هم اومد و داره میگذره ولی هنوزم ازت خبری نیست

کاش میشد باهم حرف بزنیم یا حداقل یکی میبود راجع به تو باهاش میحرفیدم ولی افسوس که کسی نیست،افسوس که نمیشه باهات حرف زد

تو اینیستا هم که تعدا فالوینگات رو زیاد میکنی و خبری از پست جدید یا عکس پروفایل جدید نیست

یه ماه دیگه تو چنین ساعتی سالگرد شروع رسمی دوستیمونه، شبی که برای اولین بار پیام دادی بهم(یکی از بهترین شبای زندگیم،میدونی که کلا بهترین لحظات من،  مربوط به تو میشه)

هروقت که آبجی عکس از هانارو میگذاره کلی باهاش حرف میزنم،ماشالله چقدر بزرگ شده
انگار دیروز بود که چندروز بعد عروسی آبجی باسواری رفتی قائمشهر تا تاج کرایه کردشو پس بدی
تلفنی باهم حرف زدیم تا بری بیایی،الان ماشالله ثمره ازدواجشون...

ای خداااااا

دلم گرفته سمایی، با اینکه میدونم دیگه امیدی نیست ولی هنوز هرروز عاشقتر از دیروز اس ام اس میدم بهت

نزدیک سه هزارتا پیام شده ولی سمای من یه بارهم جوابشو نداده 

بازهم ادامه میدم شاید یه روزی تنها افتخارم همین باشه که تا تهش به یادت بودم

دوستت دارم خانومی،خیلی خیلی دوست دارم،هرلحظه به یادتم قسم میخورم خانومی

خواب های رنگی ببینی ،خواب دلتنگی نبینی،شبت پرستاره نفسیم

l980995_.png

 

دلنوشته هایی برای سمایی...
ما را در سایت دلنوشته هایی برای سمایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : only4samayia بازدید : 149 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 4:58