سلام بانو!
در سیاهی چشمهای من
پاییز صد ساله شد
خلقِ من تنگتر از سرخترین غروبی که دیده ای
هذیانِ لحظههایی را میگوید که بی آمدن، گذشت.
ناچارم بانو!
باید چنان بی قرار از خیالِ ریشهام بگریزم
تا خودم را در بارانی که قرار است خیسمان کند، گم کنم
باید چنان بی صدا کنارِ قدمهایت بشکنم
تا جاودانه کنم صلابتِ عشق را
در زرد و نارنجی فصلی که نزدیک است
فصلی که میآید
تا به یاد آوری دوستت داشتم
تا به یاد آوری دوباره دوست داشته باشی
دوست داشته باشی
کسی از عطرِ نمناکِ کوچه بگذرد
و بگوید: سلام بانو!
برچسب : سلام بانو,سلام بانوی من,سلام بانوی قصه,سلام بانوراما,دانلود سريال سلام بانو,بانو سلام,شعر,بانو سلام حال شما,سریال سلام بانو,سلام ای بانوی هستی,دانلود سریال سلام بانو, نویسنده : only4samayia بازدید : 166